شب اندر دامن کوه
درختان سبز و انبوه
ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی
شب عشق و جوانی
میان سبزه و گل
نشیمنـــگاه بلبل
ز دور آید صدایی چون سرود آسمانی
ز نی های شبانی
فراز کوهساران
قدمگاه غزالان
قدمگاه غزالان را کنم گوهر فشانی
ز اشک ارغوانی
ببــــارد ابر نم نم
بلرزد شاخ کم کم
نباشد جز طبیعت هیچکس را حکمرانی
بغیر از شادمانی
من و تو هردو باهم
نشسته شاد و خــرم
من از دل با تو اندر گفتگوهای نهانی
تو گرم مهـربانی
بچینم گل برایت
بریزم پیش پایت
حمایل سازمت از لاله های ارغـــــوانی