چشم نا بینا

چشم نا بینا
هر مرد که سنجشی ندارد
چشمی است که بینشی ندارد
چون مرده بکوی زندگانی نیست
هر قوم که جنبشی دارد
بازی است که مرغ خانگی وار
پر دارد و پرّشی ندارد
صد درد به هر رگش نهفته
خود جرأت نالشی ندارد
بی عشق ، حیات آدمیزاد
شمعی است که تابشی ندارد
باشد چو زمین شوره بی بر
هر قلب که خواهشی ندارد
بی تلخی درد ، شعر گفتن
حرفی است که ارزشی ندارد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *