آریائی سرود

آریائی سرود
شهنشاه گیتی ستان کیقبان
که گیتی چنو شهریاری نزاد
برازنده ی تاج و تخت کیان
فرازنده پرچم آریان
از آن پیش کان شاه فیروز مند
کند بیرق آریائی بلند
سپیده دمی با شبانان بلخ
دلیران بخدی جوانان بلخ
ز مشکوروان سوی صحرا شدند
بدامان البرز بالا شدند
خوشا کوه البرز و دامان او
خوشا جلوه گاه غزالان او
شبانان به پیرامنش چون سپاه
وی اندرمیان چون درخشنده ماه
ببازو چو آهن ببالاچو کوه
همایون نظر آسمانی شکوه
به فر شبانان نو خاسته
بزی شبانی تن آراسته
نظر گاه او بر فراز سپهر
فراتر ز سر چشمه ی ماه و مهر
نه بر دل ز رنج حوادث غبار
نه به سینه از جور گیتی نقار
بدان طرفه آئین که میخواستند
نشستند و بز می بیا راستند
طربگاه (یاما) و گلزار جم
ز باد بهاری چو زیبا صنم
زهر نو گلی صورت آراسته
چو باغ ارم نغز و پیراسته
گل سرخ بر فرش فیروزه گون
چو نیلی پرندی بر و نقش خون
زمین مشک خیز و فضا مشکبار
ز هر ذره ای منظری آشکار
هوای خوش و روز گار نشاط
بهار فرح بخش پر انبساط
“کواتای” دانا قباد دلیر
شبان دلاور شهنشاه شیر
نگاهی بصحرا نگاهی بشهیر
نگاهی بامواج غرنده نهر
گهی دیده بر روی خورشیدداشت
گهی چشم بر شهر جمشید داشت
درفش بلند و بنا های بلخ
سرا پرده ی آسمان سای بلخ
ز جنبیدن پرچم از کاخ ها
تو گوئی عقابان بود در هوا
در آندم که آن شاه مینو خرام
بدان شهر مینو نمودی سلام
صدائی شد از چرخ گردان پدید
وز آنجا عیان شد دو باز سپید
برون گشته از ماورای سحاب
بشسته پر از چشمه آفتاب
دو مرغ از ستاره فروزنده تر
ز خورشید اقبال تابنده تر
فرشته همالان فلک سایگان
برو چتر سیمین کشیده ز پر
قباد جوان در هراس اوفتاد
با اندیشیه ی بی قیاس اوفتاد
دلش از شگفتی تپیدن گرفت
عروقش به پیکر جهیدن گرفت
شبانی بدانجا ز پیران بلخ
ز مردان و روشن ضمیران بلخ
بایستاد با قامتی چون کمان
به پیرانه سر نزد شاه جوان
که ای باده ی عیش در جام تو
ز جا شو که شد آسمان رام تو
فرشته زچرخت فرستاد تاج
که بستانی از با جداران خراج
کنی پرچم آریایی بلند
سر سر کشانرا کشی در کمند
بعهد تو ای شاه نو خاسته
شود ملک جم نغز و پیراسته
جهان زنده ی گردد ز کردار تو
ز آئین نیک و ز پندار تو
چنان کن تو ای شاه آزادگان
که موری ز جورت نیابدزیان
ستم بر ضعیفان بر ازنده نیست
بویژه شهانرا که زیبنده نیست
ترا از شبانی شهی داده اند
از آن پایه این فرهی داده اند
که بر مملکت پاسبانی کنی
بر این گوسفندان شبانی کنی
کنون بر شوای تازه سروروان
که بر پای تو سر نهد سروران
فراز آردستی که بیعت کنیم
نخستین بشه ما اطاعت کنیم
بیک دست شه بود دست شبان
فرا دست دیگر سوی آسمان
بدو گفت ای پیر فرخنده رای
بگفتار نیکو مرا ره نمای
مرا پند تو مایه هوش شد
سخنهایت آویژ ه ی گوش شد
اگر یک سر مو بیارم زیان
بخاک و کلاه و فر آریان
سرو افسرم طعمه ی مور باد
ز نام آوران نام من دور باد
گواه من این چرخ گردنده باد
همان ماه و خورشید تا بنده باد
همان بلخ و آن کاخ های بلند
همان رایت آریائی پرند
مهین کوه البرز و بالای او
مهین قله های فلک سای او
شبانان ز شادی بجوش آمدند
ز پیمان شه در خروش آمدند
نو آئین نوائی سرودند باز
که از سوز آن زهره آمد بساز
ز دامان البرز تا تخت جم
شبانان بشاه جوان همقدم
یکایک ستاده به پهلوی او
همه بنده ی بر و بازوی او
نوای نی و آریائی سرود
فرشته ز چر خش رساند درود
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *