دعا به درگه ای آن شوخ کی اثر دارد
بهار جلوه ای او دامن دگر دارد
چو من هزار به یکرنگ خاک در دارد
ز سوز سینه ای محمود کسی خبر دارد
که داغ آتش نمرود در جگر دارد
****
چقدر از غم تو درد گشته است عنوان
نموده است سر خود به پای تو قربان
ببین که میکشد او از جگر سر پیکان
دلی شکسته ای او از غم شکسته دلان
هزار گفته و نا گفته سر به سر دارد
****
بیا و نفخه ای عیسی برش محیا کن
رموز عشق تو بار دگر هویدا کن
بسوی نور از این ورطه راه پیدا کن
غروب دیده ای خورشید او تماشا کن
که ترک دامن کوی تو در نظر دارد
****
ز قصه پر شده است خشت خشت هر دیوار
تمام روز و شب اش محو آن پری رخسار
جهان خراب شد از دست سرو کج رفتار
ز آسمان دلش روشنایی کرده فرار
سیاهی شب تارش کجا سحر دارد
****
بلا زبانه کشی دارد از یمین و یسار
سرشک دیده او رنگ بسته همچو انار
ورا ز جمله ای این زنده مُردگان بشمار
دلش نفس به نفس می تپد بخاطر یار
کجا نگار دلش زین جهان خبر دارد
****
ز اختناق فقط سینه داندی و خدا
نمی وزد به گلستان نسیم و باد صبا
بگیر از کرم خویش دستم ای مولا
هنوز به گوشه ای زندان ناامیدی ها
گل بهار تن اش داغ در جگر دارد
****
سرش به زانوی غم تکه خورده از غم ها
در این جوانی بهر جاست شهره و رسوا
جواب این همگی درد کی دهی لیلا ؟
چه سان ترانه ای عشق تو سر کند هر جا
که اشک دیده او خون دل ببر دارد
****
اگر کنی تو به محمود غم روانه هنوز
فغان و ناله او را کشی شبانه هنوز
خجالت است که داری چنین بهانه هنوز
برای کشتن “جوهر” در این زمانه هنوز
رقیب بد نظر اش تیشه در کمر دارد
دوشنبه ۰۹ سرطان ۱۳۹۳ هجری آفتابی
که برابر میشود ۳۰ جون ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان