جهد کن ای هموطن واماند گی در کار نیست
از هیولای جهان ترسند گی در کار نیست
کم نگردد همت ات بازند گی در کار نیست
زنده گی آخر سرآید بند گی در کار نیست
بند گی گر شرط باشد زند گی در کار نیست
****
بیم استبداد اگر آید تو بی تمکین مشو
از بر ِ یک لقمه نان بی دین و بی آیین مشو
چند روزی صبر کن افسرده و غمگین مشو
گر فشار دشمنان آب ات کند مسکین مشو
مرد باش ای خسته دل شرمند گی در کار نیست
****
با بد اندیشان مشو همراه و از آنها ببُر
از برای انقلاب عشق جان و دل سپُر
شهد احسان خسان را طعم باشد همچو مُر
با حقارت گر به بارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو بارند گی در کار نیست
****
از شرار ظلم اگر صاحب بمال و جا شوی
یا به بدنامی بهر جا شهره و رسوا شوی
این نمی ارزد که بی مقدار سر تا پا شوی
گر که با وابستگی داری این دنیا شوی
دورش افکن اینچنین دارند گی در کار نیست
****
سبزه زاران است هر جا آبروی گلشنت
پیش تیغ ناکسان خم می نسازی گردنت
هر کجا باشد ترا سرمایه عزمِ آهنت
گر به شرط پای بوسی سر بماند در تنت
جان ده و رد کن که سر افکند گی در کار نیست
****
اینچنین اندیشه در “محمود” از اقبال اوست
پاس ناموس ادب پرورده ای اقوال اوست
هر کجا باشد خردمند در خور اجلال اوست
زند گی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن بند گی در کار نیست
دوشنبه دوم جدی 1392 هجری خورشیدی
که برابر می شود به 23 دسامبر 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان