به خدا پست و ستم کار بدم می آید
سگ صفت نوکر اغیار بدم می آید
شعر بی قافیه چون مار بدم می آید
دوستان ؛دزد و تبهکار بدم می آید
جانی و قاتل و غدار بدم می اید
****
این جهان بهر خودش دانه و دامی دارد
بیت اشعار بخود پخته و خامی دارد
ز ظفر بهر منش نیک پیامی دارد
مفلسی خوب و جوانمرد مقامی دارد
پول داران ربا خوار بدم می آید
****
کاشکی جام ِ می و ساغر و مینا باشد
به برم سرو سمن سا و دلآرا باشد
چشم ها بسته و دل ها همه بینا باشد
مرحبا باده فروشی که مصفا باشد
چهره ای زاهد مکار بدم می آید
****
ششجهت عالمی امکان گزند است ولی
یکی را بینی به دیگر شده بند است ولی
این پرند در نظر من چو پرند است ولی
همت دشمن یکرنگ بلند است ولی
یار دو روی و دو کردار بدم می آید
****
دود تریاک درین عصر که جولان دارد
به همه خورد کلان دست و گریبان دارد
چرسی تا نشه شود نه عهد و پیمان دارد
سگرت هر چند ضرر های فراوان دارد
تف و پف کردن نصوار بدم می آید
****
ز چپ و راست که خون ریخت بباغ و چمنم
کفن سرخ نمود در بدنم پیرهنم
جاهلِ چند به برده است بدور کهنم
خوش بود دیدن گلزارو هوای وطنم
لیک از خایین و اشرار بدم می اید
****
دل محمود بدینگونه صدا میدارد
ناله و شیون خود سوی شما میدارد
رشته ای لفظ و سخن را به حیا میدارد
مغرض هر جا که بود فتنه بپا میدارد
فتنه گرتا به کلان کار بدم می آید
****
دوشنبه ۱۹ حمل ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر میشود به ۰۸ اپریل ۲۰۱۳ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
مخمس اول احمد محمود امپراطور بر غزل امیر خسرو دهلوی
به خزان غم نشستم که بهار خواهی آمد
شه ای ملک آرزو ها به وقار خواهی آمد
بکف اش شراب هستی و خمار خواهی آمد
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
****
دُر دیده رایگانم، به بهار خود خزانم
بکجا کنی روانم، تو امید و سایبانم
همه سود را زیانم، نبوُد دگر توانم
به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد
****
تویی دشت لاله زارم، تو جهانِ بیکرانم
به زمین این دل من تویی چرخ و کهکشانم
تو به واژه ها نه گنجی مه خوب و مهربانم
غم و قصه ای فراقت بکشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
****
همه عمر انتظارم که شوی به من تو حاصل
بکند خدای مرهم همه درد و داغ و مشکل
که ببینمت دوباره ببرم چو شمع محفل
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمین اندر این ره که فگار خواهی آمد
****
به خدنگ تیر نازت که بمن تو هستی اشرف
که تمام گفته های تو مراست همچو مصحف
به جمع فداییان تو ستاده ایم در صف
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
****
شوی مبتلا تو آخر به غم و عذاب وجدان
که ز خود خبر ندادی تو مرا چو ماه کنعان
نشوی تو غافل از این که فتاده ایم بی جان
کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی به مزار خواهی آمد
****
شده محمود از فراق تو به رنگ و سان خسرو
که نموده بیت بیت اش همه چون بیان خسرو
همه گفته برملا شد ز طبع روان خسرو
به یک آمدن ربودی دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد
****
سه شنبه ۱۵ میزان ۱۳۹۳ هجری آفتابی
که برابر میشود به ۰۷ اکتوبر ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان