انصاف نیست این که مرا سر گران کنی
جسم مرا به درد و الم ترجمان کنی
محتاج باده بر در پیر مغان کنی
ناکرده کار خود تو چرا امتحان کنی
رسوا به پیش مردم و اهل جهان کنی
****
باور بکن که از دل و جان دوستدارمت
در پیش خود عیان و نهان دوستدارمت
آنچه نکویی است به همان دوستدارمت
سوگند میخورم به قرآن دوستدارمت
شرط وفا نباشدی رنگم خزان کنی
****
گو بهر من که بهتر ِ از من تو دیده ای
در عاشقی و عشق چنین سر سپرده ای
پاس ِ وفا و دوستی با جان خریده ای
پس اعتراف کن تو عزیزم ندیده ای
اشک دو دیده ام تو چرا ارغوان کنی
****
روزیکه تیر عشق تو بر دل نشانه شد
نام نکویی تو به زبانم ترانه شد
مرگم دگر خیال و محال و فسانه شد
عمر ابد نصیب من و جاودانه شد
تیغ اجل ز بهر چه بر من فسان کنی
****
بر حال قلب من نظری کن تو گاه گاه
عصیانگرم رهایی بدهم تو از گناه
می سوزدی رشته ای جانم ز سوز آه
دستم بگیر و دور کن از طالع سیاه
گر دیر شد عزیز دل من زیان کنی
****
باشی تو زنده گیء من و دارمت ضرور
از این سیاهی ها بکشانم بسوی نور
دیگر توان نیست که باشم ز تو بدور
دستم بگیر و از پل همت بده عبور
شایسته نیست قلب مرا خون چکان کنی
****
باغ و بهار و زند گی و سرو ناز من
عشق من و امید من و سوز و ساز من
ابرو توست قبله برای نماز من
شیرین زبان نیمه شب و نینواز من
محمود را کنار خودت نو جوان کنی
دوشنبه 26 حمل 1392 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 15 اپریل 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان