گلشن و، انجمن و، باغ و بهارم باشی
نکند حرف بدِ مدعیان در تو اثر
روشنیء دل و این دیده ای تارم باشی
دگر از درد فراقِ تو ندارم طاقت
مو به مو لحظه به لحظه به کنارم باشی
بشنوم من سخن نغز و نیکو را از تو
قمری و، طوطی و، هم صوت هزارم باشی
دل من در رهی تو میطپد ایشوخ بیا
تویی اکسیر من و صبر و قرارم باشی
من که تا زنده ام از تو نشوم دست بردار
محور ِ زندگی، خورشید و مدارم باشی
نبرم دست من هرگز به می و جامِ شراب
که به من نشه و مستی و خُمارم باشی
آی و این جنگلِ غم های دلم آتش زن
به خوشی های جهان آیینه دارم باشی
شربت از لعل تو خواهد لب خشکیده ای من
چاشنیء صبحِ امید و نهارم باشی
بعد مُردن نتوانم که شوی دور از من
به سر تربت من سنگ مزارم باشی
محمود ازعشق تو دیوانه تراز مجنون است
شود آنروز که در بند و حصارم باشی
دوشنبه 13 عقرب 1392 هجری آفتابی
که برابر میشود به 04 نوامبر 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان