امشب اگر خمار ببینم ترا کمی

امشب اگر خمار ببینم ترا کمی
مستی دو چشمِ یار ببینم ترا کمی
بگشا نقابِ ذلت وخواری ز روی خویش
بدون ننگ و عار ببینم ترا کمی
چاک قبای خانه ای خورشید باز کن
همگونی آبشار ببینم ترا کمی
فصل خزان و سایه ای غم می کشد مرا
بر خیز نو بهار ببینم ترا کمی
روزی که پیرهن بدرد غنچه های شوق
بی صبر و بی قرار ببینم ترا کمی
یک نامه از تبسم و ایما بمن نویس
عنوانِ یادگار ببینم ترا کمی
سلطان واژه های سخن میشوم بدان
تا از رهی شعار ببینم ترا کمی
بر دیدنی رخ توکه عمر خضر کم است
شاید هزار بار ببینم ترا کمی
شادم نما که زندگی را اعتبار نیست
از لطف کردگار ببینم ترا کمی
بعد از وفات بر سرخاکم قدم گذار
چون لوحه ای مزار ببینم ترا کمی
محمود را نموده ای آواره در جهان
سر کشته بی دیار ببینم ترا کمی

یکشنبه 29 سنبله 1394 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 20 سپتامبر 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *