از خویش رفته و شده بیگانه ای چو من
از انتظار و صبر و تحمل شدم کباب
کس از جگر نه پُخته پریزانه ای چو من
اینجا که پا نهاده ام از سر گذشته ام
در قتلگه تو دیده ای؟ مردانه ای چو من
عشق است خدا و بنده ای عشقش همین منم
بهر طلب نرفته به هر خانه ای چو من
نادیده چشم ساقی و صهبا و خمر می
سر ناکشیده جامی و مستانه ای چو من
این دل هزار راز نگفته، نگفته است
گوش دل است که بشنود افسانه ای چو من
در بزم عشق و انجمن حسن و معرفت
شمع خرد بسوزدی پروانه ای چو من
ما را شناس پیر خرابات بس بُوَد
زاهد کجا شناسدی رندانه ای چو من
بشکسته ای تو عهد و وفا را ز خود سری
گو بهر من بیابی تو جانانه ای چو من
من” امپراطور” دلم و فخرم این بُوَد
بطن صدف نداردی دُردانه ای چو من
دوشنبه 07 حوت 1391 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 25 فبروری 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور