به روزِ گشته یی این روزگار میگریم
چو بلبل که خزان آید و بمیرد گل
به کوچه باغ دلم آشکار میگریم
گِله ز خار مغیلان دشت من نکنم
به آن گل که به من گشته خار میگریم
نگشت سایه ای مهر تو بر سرم مانا
به کنج عزلت خود جویبار میگریم
به ملک خویش شدم سخت بیکس و تنها
غریبه ای که شود بی دیار میگریم
سواری ابر غم و درد و غصه ام امروز
به این جوانی و این بخت تار میگریم
دل شکسته کجا شاد میتوان کردن
به عکس و خاطره ای یادگار میگریم
کشیده سر به ثریا غبار نومیدی
به خاک و گرد همین خاکسار میگریم
لبم عطش زده و قلبم انجماد گرفت
به یاد و خاطری بوس و کنار میگریم
مرا تو کشتی و لیکن خدا نکشت عجب
به لطف و مرحمت کردگار میگریم
نمی دهم عنان امید را از دست
که تا اجل نرسد انتظار میگریم
بهر کجا که روی قلبه ای تو محمود است
مرا بسوز و به عشقت گذار میگریم
دوشنبه شب 10 قوس 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به01 دسامبر 2014 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان