گهر ناب من آن لعل بدخشان ننشست
کرد افسون و مرا بست به تار مویش
مگر افسوس که آن زلف پریشان ننشست
چشم بیمار او خمیازه کشی وصلم کرد
دل من برد ولی نرگس فتان ننشست
دیده بودم بسی درد من از دوری او
چو طبیب آمد و اندر پی درمان ننشست
بت بیباکِ مرا شوخی طبع مذهب شد
کافر بود که تا گشت مسلمان ننشست
بیت بیت غزلم نبض تپش از دل داشت
واژه ای عشق به سر دفتر دیوان ننشست
هر چه با مهر و وفا سد رهی او گشتم
کرد جولان و ز من گشت گریزان ننشست
هرگز از دل نرود داغ ستمکاری او
که به باغ آمد و آن سرو خرامان ننشست
چه بگویم عزیزان من از این طالع شُوم
نازنینم چو عمر آمد و چون جان ننشست
داد از حرف حسودان و بداندیش کسان
یارم از خاطر این مجموعه شیطان ننشست
هیچ کس نیست خریدار او همچون محمود
جنس ما را گهر بود که ارزان ننشست
دوشنبه ۲۸ دلو ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر میشود به ۱۷ فبروری ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور