الله ای مست شیرین کام من ای دشمن جانم
کجایی از غمت من در کرایی گشته بریانم
دماغ آشفته ودل غرق خون است خوب میدانی
جگر آزرده شد از بس گرفتم زیر دندانم
جفا جو است دهر و، طالع ِ من است خوابیده
که از لعلِ لبِ تو من همیشه دور می مانم
جهان زیبا شود روز ِ ببینم سرو تن نازت
تویی عشقم، تویی جانم،تویی عمر و تو ایمانم
به عشق خود بصد سوز و گدازت آزمودیم
دگر بس کن وبالت میشود آخر که انسانم
دو چشمم اشک شادی را تمنا می کند هر دم
ولی ازهجر رویت خون چکد از تیر مژگانم
اگر نام ترا من در میان شعر خود آرم
به بیت منتخب گردیده ی تو زیب عنوانم
دل “محمود” را در این بهاران شاد نتوان کرد
ببخشید ناله ها و شیون ِ من را عزیزانم