بهار از گلشنِ اندیشه ای ما رنگ ها دارد

بهار از گلشنِ اندیشه ای ما رنگ ها دارد
تجلی در کمالِ شوق نقشِ رونما دارد
طربگاهی ادب را پاسِ خاموشی بُوَد عزت
که اینجا خامیء فطرت دکانِ صد بلا دارد
به همت کوش سیرِ هستی را با جیبِ خالی کن
غریقِ بحر پیمانِ توکل با خدا دارد
مشو چون بیدِ مجنون ناامید از بی ثمر بودن
چنار هرچند بی بر است، دستی از دعا دارد
بسوزم تار و پودِ خویش را در عشقِ معبودی
که آغازِ غم و دردم به شادی انتها دارد
رهی تاریک و منزل دور من در گوشه ای زندان
اگر افتاده در بندیم اشک از سجده پا دارد
تمامی چشم و گوش ما فرو درخوابِ غفلت شد
طپیدن های دل در نیمه شب یادی که را دارد
دگر تعریفِ حور و جنتِ فردوس بس باشد
اگر واعظ کمی بر خویشتن شرم و حیا دارد
نگردد چشمِ بینا مانع گمره شدن محمود
کسی را که به سر تصویر و فکرِ نابجا دارد
*****
شنبه 15 قوس 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 06 دسامبر 2014 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *