از همه زندگی و تاب و توان غلطیدم
زخمِ ناسورِ فراقِ تو ز من شادی گرفت
به درِ ناله و فریادِ و فغان غلطیدم
به سرِ کوهی تو آوازِ دلِ من نرسید
هر نفس در طلب ات نعره کنان غلطیدم
سنگ، سنگِ رهی تو کعبه ای ایمان شد
تا به پای تو رسم دل نگران غلطیدم
الف قامت سرو تو کجا خواهم دید
که تو دوری و من از شرح و بیان غلطیدم
دیده حیرت زده و دشتِ جنون نامعلوم
منِ ناسوده چو اوراق خزان غلطیدم
سنگ و چوبی در و دیوار شمردم بی تو
خون شدم از غم و چون اشک روان غلطیدم
پاسِ ناموسِ ادب کی کند این قوم بجا
به زبان و سخنِ پیر و جوان غلطیدم
من و این بستر تنهایی و امواج خیال
پیش تصویر تو در حدس و گمان غلطیدم
صید من تا به دم مرگ نیفتد ز تلاش
به عیان تیر زدی و به نهان غلطیدم
تخت اقبال شکست و گره در کار افتاد
تاکه از ذکرِ لبِ پسته دهان غلطیدم
سفرِ عشق به پایان نرسد، تا نرسم
گرچه در نیمه راه از دل و جان غلطیدم
کس ز تار نگه و، عشق چه داند محمود
که من اندر پیء آن موی میان غلطیدم
یکشنبه 05 دلو 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 25 جنوری 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان