در پرده های دل سخن عشق در گرفت
از چشم من سرشکِ فراقی تو جوش زد
سر چشمه را ز ابر خیال و جگر گرفت
روز بد آمد و غم من صد هزار شد
نا آشنا و دوست بجانم تبر گرفت
در خون طپیده دید منِ درد کشته را
یار گریز پا بخود عزم سفر گرفت
توسن سوار دشت جنون از رهی کمال
بوی گلاب را ز نسیمی سحر گرفت
سفله پذیر نیست اگر چرخ کجمدار
پس ساربان و ناقه چرا پشت خر گرفت
چشم حباب پرده ای عصمت درید و رفت
اینجا صدف ز دامن پاکش گهر گرفت
سخت است اعتبار به گفت و شنود خلق
باید جواب خویشتن از لال و کر گرفت
دیوانگان مجلس و، رندان چیز فهم
از قلقل شراب معانی ثمر گرفت
نام نیکوست مسند و سرمایه ای ابد
این نکته را شنیده و باید به زر گرفت
تو رفتی و خدای تو باشد مرا گواه
محمود از قیامت کبرا خبر گرفت
دوشنبه 17 قوس 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 08 دسامبر 2014 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/ افغانستان