عاشق بیباک را جُز دشت صحرا خانه نیست
کیست تا فهمد علاج درد بی درمان من
جز پری رویی که او را میل این ویرانه نیست
آشنایان را کجا چون عمر باشد اعتبار
من بدیدم آشنا اینجا کم از بیگانه نیست
چشم من میسوزد همچون شمع بر یاد رخ اش
مجمر من غیر خون دل، پر پروانه نیست
نشه ای چشم که فارغ کرد از عالم مرا
اینقدر دانم که کار یک دو سه پیمانه نیست
از جگر آه و، ز سر هوش و دل از دستم ربود
اینچنین حالت به مجنونِ در میخانه نیست
جان خود را میدهم تا لعل او آرم بدست
چون دُر دندان یارم هیچ دُر، دُردانه نیست
گر همه خوبان عالم گِرد هم جمع شوند
همچو سرو ناز در قلبم کسی فرزانه نیست
از فراقش ناله ای محمود عالمگیر شد
واقعیت کردم رقم این قصه و افسانه نیست
*****
سه شنبه ۲۸ اسد ۱۳۹۳ هجری آفتابی
که برابر میشود به ۱۹ آگست ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور