هم مرا بستر و بالینِ پَرم میسوزد
یک نیستان نکند ناله ای قلبم را بس
ناله ای دارم از آن بیشترم میسوزد
در جوانی شده ام پیر تمسخر نکنید
عشق شیرین منشان بی خبرم میسوزد
صبر کردیم و ندادیم امیدی از دست
گرچه چون شمع مرا چشم ترم میسوزد
در نهانخانه ای دل پند مرا بسیار است
مکتبِ خلقتِ یوم البدترم میسوزد
جلوه ای صبح امید کاش نمایان گردد
تاریکی های شبی بی قمرم میسوزد
در بهای دل پر خون شده ای من چه دهند
که مرا شوق چو آتش به زرم میسوزد
دست محتاجی وفا میطلبد دامن عشق
مقصد و مطلب و لطفِ نظرم میسوزد
نکند شبنمِ اشک داغ دلم را مرهم
غنچه سان دامن و چاک جگرم میسوزد
نبضِ من در طپشِ عشق تو افتاد از پا
عطشِ بی هنریها هنرم میسوزد
از فروغ تو بُودَ روشنی این بزم مرا
ورنه از سنگ ستمگر ثمرم میسوزد
امپراطور به بحر تو بُوَد سرگردان
که مرا این صدف بی گهرم میسوزد
پنجشنبه ۳۱ اسد ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر میشود به ۲۲ آگست ۲۰۱۳ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور