تاکه تماسِ جوهرِ من برقرار شد
بعد از سلام و پرسشِ احوال یکدیگر
یکشنبه روز از برِ دیدن قرار شد
من شب تمام شب به امیدی پگاهِ خوش
یک لحظه انتظار بمن صدهزار شد
صبح شد روزِ روشن من آفتابی بود
اینگونه زندگی ز برِ من گوار شد
ناگه صدای زنگ دلی پارسا رسید
گفتا بیا که جوهر تو بیقرار شد
گفتم کجایی ای، اکه ای خوب و مهربان
گفتا که جوهرت به پس کوچه خار شد
حالِ عجیب داشتم از دیدن رخ اش
قلبم به آتش نواسان در فشار شد
بر بست از تنم همگی غصه های دور
شوقِ وفا و دوستی مان استوار شد
چند دوستِ دگر بخودش نیز همره داشت
گشتیم معرفی و به من افتخار شد
راهی شدیم به همرهی یاران با وفا
تا در اتاق هر یکی هر جای بار شد
پهلو به پهلو هر دو نشستیم با صفا
اشک خوشی ز دیده ای مان جویبار شد
چای صداقت و، دل پر مهر و، روز خوش
این ها همه ز مرحمت کردگار شد
ناگه صدای آفت دوران به پای خواست
یعنی که پیش خانه ای ما انفجار شد
جستم ز جای سینه سپر کردم از وفا
شیشه شکسته و در تن ما ذوالفقار شد
در جاده و به کوچه صدا های ناله بود
آتش پاره ز، هر طرف ما قطار شد
دود سیاه ستون خودش تا فلک کشید
پیش نگاه ما همه جا شام تار شد
بر جوهر و؛ بر من و، بر دوستان نیک
آن خالق یگانه به ما پرده دار شد
خشکیده شد بر لب ما قصه ای های شاد
اشک خوشی به دیده ای مان انتحار شد
آری ز دست نسل بد اندیش و کینه توز
هر هموطن به غصه و غم سر دچار شد
تنها نه من، بلکه همه مردمان ما
هر روز دام خورده ای این ننگ و عار شد
این واقعیت بُد و نبود افسانه ای قدیم
محمود دید و بهر شما یادگار شد
یکشنبه 25 عقرب 1393 هجری آفتابی که برابر میشود به 16 نوامبر 2014 میلادی سرودم
کابل افغانستان
احمد محمود امپراطور