مرغ دل ما را تو مگو بی پر و بال است

مرغ دل ما را تو مگو بی پر و بال است
پرواز به مقصد شدن اش سعی وصال است
می باش خبر صعب شود سهل به فردا
چیزی که محال است مگویید محال است
نه ماضی و، مستقبل و، نه حال چه جویی
فرداست که امروز شد امروز چه حال است
در خاک فتادی و خوری حسرت عنقا
از بند اگر وا شوی عنقا تهِ بال است
عمری که شماری و، بدان فخر نمایی
خود حاصل رنج و، غمی روز و مه و سال است
کور خود و بینای عزیزان شدن عیب است
ای بی هنر این بیهودگی ها چه کمال است
در سنجش میزان عدالت کده ای دهر
از آدمیت پرسش زور و زر و مال است
نه عهد بجا ماند، نه وفا و، نه جوانی
خورشید در خشنده ای صبح، شام ذوال است
تا چشم بهم میزنی عمرست به رهی باد
طوفان حوادث به گل اینجا چه مجال است
از صورت خوبان تو چه جویی که دران جا
چون پیش زما صحبت شان باخط و خال است
ما عاجزیم از شرح معمای دهانش
از جانب ما بهر پری عرض سوال است
محمود نمود پیروی از مکتب بیدل
از لعل بدخشان همین نسخه مثال است

نهم سرطان 1391 هجری خورشیدی
احمد محمود امپراطور
افغانستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *