نیامدی چقدر من بیا، بیا کردم

نیامدی چقدر من بیا، بیا کردم
برای دیدنت هر سوی دست و پا کردم
چو شمع سوختم و قطره،قطره آب شدم
به صد شکست دل خویش مومیا کردم
چه کردی با من ناکرده کار و نادیده
که خویش را به چنین درد مبتلا کردم
شبم به زاری و روزم به انتظار گذشت
چقدر پیش خداوند خدا، خدا کردم
بسا که نامه نوشتم ولی ز بیم رقیب
بسوی تو نفرستادم و حیا کردم
من از حریر دل و پرده های چشمانم
برای زیب تنت جامه و قبا کردم
به هر کجا که روم پیش دیده جلوه گری
به خواب یا که به بیداری چشم وا کردم
کجا روم چه کنم بند حلقه ای عشقم
نماز شام دو زلف تو اقتدا کردم
دگر به صومعه و دیر و کعبه کارم نیست
که ترک مسجد و هم دلق پارسا کردم
بگیر احمد و، محمود و، امپراطورت
که اسم و هم لقب و جان خود فدا کردم
*****
شنبه ۱۵ سنبله ۱۳۹۳ هجری آفتابی
که برابر میشود به ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *