کاری که دل بردارم از امّا و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست! یا نه!
کاری که از دست خودت هم بر نیاید
ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در “آیینه” خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنود در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق!
تا جان به جای خستگی از تن درآید