از صدهزار زخم یکی کم نخورده ام
نی خون به دیده دارم و نی آه در جگر
از بس به درد هجر تو دلرا فشرده ام
هر ناز و هر ادا بسرم می کنی، بکن
دل را بدست جور و جفایت سپرده ام
روزی بیا برای تلافی به خاک من
آخر برای ناز و ادای تو مرده ام
بر من حرارت تب و تاب جنون نماند
شد سالها کز آتش هجرت فسرده ام
جانا چرا به شخص دگر ناز می کنی
من زنده ام هنوز به کابل نمرده ام
گر رفت عشقری ز درت بدگمان مشو
دل زیر پای تست دگر جا نبرده ام