مقدر است که تا روح در بدن باشد

مقدر است که تا روح در بدن باشد
تغافل از تو و ديدار کار من باشد
چراغ لاله به صحرا و دل به سينهء من
ز داغ عشق تو سرگرم سوختن باشد
چه حظ برم من از آن ساعتی که می آيي
سر و تنم همه پيچيده در کفن باشد
به ديده خار بود بی تو نازبوی من
اگر سراچهء من پر ز نسترن باشد
فتاده است گذارم درين چمن روزي
که نی صنوبر و شمشاد و نی سمن باشد
رسد ز دل به مشامم چو بوی پيرهني
سرم هميشه فرو جانب يخن باشد
ندارد عشقری با صاحبان جاه نظر
رفيق خانه بدوشان بی وطن باشد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *