پشت درش که رفتم، از من نهان نمی شد
دنيا و دين خود را پيش رخش نهادم
ديدار يار ديدن بی ارمغان نمی شد
اين سرخ رويی من می بود زرد رنگي
خونم اگر به کوی خوبان روان نمی شد
ميراثی بود شاهی در دوره های پيشين
هر بی نشان و نامی مير جهان نمی شد
امروز شهر کابل پر باشد از دگرمن
هر بزدلی به ميدان صاحب اران نمی شد
مجبور گشتم آخر جان دادم از برايش
کان يار سرکش من آرام جان نمی شد
احکام دين نهانی اندر کتاب می ماند
کان يار سرکش من آرام جان نمی شد
من نام عشق بردم ای عشقری بدوران
ورنه قد رسايم مثل کمان نمی شد