گرچه دوزخ را گناهم در تلاطم آورد

صگرچه دوزخ را گناهم در تلاطم آورد
عاجزيهايم خدا را در ترحم آورد
زاهد از آدمگريها بين جنت می رود
تا برای قوت خود انبان گندم آورد
پای ساقی را از آن می بوسم از روی نياز
نيست کافی ساغرم کز بهر من خُم آورد
دلربای من دلم را می کشد از اختيار
تا لب شيرين خود را در تکلُم آورد
می دهد ياد از چراغان شب وصل کسي
قدر راحت بر دل من سير انجم آورد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *