سرای و باغ و مهمانخانه ام نيست
منم خانه بدوش و بی علايق
شکر گويم به پا زولانه ام نيست
مسافروار باشم بين کابل
وطن باشد اگرچه خانه ام نيست
بود در شهر کابل کار بسيار
ز پيری و ضعيفی شانه ام نيست
من از عيش و طرب محروم از آنم
که مينای می و پيمانه ام نيست
عروسيم بود چون مرده خانه
چه طوی است اينکه باجه خانه ام نيست
سفر خواهد دلم با جانب هند
دريغا عشقری يک آنه ام نيست