عمری شده کز عشق رخت بیمارم

عمری شده کز عشق رخت بیمارم
از دیدۀ خود خون جگر می بارم
راز دل خود با تو چسان خواهم گفت
در پیش رخت چو صورت دیوارم
خالی چو ز جلوه ات ندیدم جایی
در هر سر ره منتظر دیدارم
ای دیدۀ من تو بد رفیقی نکنی
خوابت نبرد که انتظار یارم
چون ژاله و باران بسرم می بارد
از هجر رخت غم ز در و دیوارم
در چشم کسان و ناکسان بزمت
ای گل بخدا کم زده یی بسیارم
بر دعوی عشقم اگر تویی شاهد من
از کرده و ناکردۀ خود اقرارم
از جور تو خاطرم نرنجد گاهی
دشنام ترا به جان و دل خوش دارم
عمری شده عشقری که در صنف بتان
من عاشق این شوخ پری رخسارم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *