شيرين گذشت و خاک ورا باد ميبرد

شيرين گذشت و خاک ورا باد ميبرد
خسرو هنوز رشک ز فرهاد ميبرد
در بين سينه ام شده چندی که ميتپد
بازم کجا همين دل ناشاد ميبرد
ناصح بکوی لاله رُخان خود نميروم
ما را اجل به خانهٔٔ صياد ميبرد
چنديست قطع کرده ز سويم پيام خويش
ما را مگر کَمک کَمک از ياد ميبرد
گر صورت ترا بفرستم سوی هرات
يکباره هوش از سر بهزاد ميبرد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *