شرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند

سشرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند
نور و نمک به چهرۀ پير و جوان نماند
رفت و روی که داشت عزيزان سقوط کرد
قشخانه ها خراب شد و ميهمان نماند
نيک و بد جهان همه بر جان رسيده اند
گر راسپری با کسی تاب و توان نماند
تا بار تاجران سر موتر فتاده است
ساز جرس به شيرويی کاروان نماند
پيران بماند و رفت جوانان روزگار
تيری به چله خانهء زه کمان نماند
ويرانه های اين وطن آباد چون شود
مردان بافراست و کاريگران نماند
تفريحگاه کابل ما بود ای دريغ
خواجه صفا خراب شد و ارغوان نماند
ای عشقری خموش ز اصل و نسب مپرس
مردان باشرافت يک خاندان نماند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *