مه و خورشيد و انجم ديدن روی تو می آيد
اگر از گل فزونتر نيست جانا رنگ رخسارت
چرا بلبل ز گلشن بر سر کوی تو می آيد؟
چو لرزان می خورد در چشم من قنديل محرابي
به يادم گردش چشمان جادوی تو می آيد
اللهی آشنا گردان به من آن دردمندی را
که از گلهای داغ سينه اش بوی تو می آيد
بنه مرهم به زخمم يا بزن تير ای کمان ابرو
که امروز هر ادا از شست و بازوی تو می آيد
دل اميدوار من از آنرو منکر ياس است
که می گويند آب رفته در جوی تو می آيد
نگاهی کن به احوال خراب عشقری گاهي
پس از عمری که بر راهی دم روی تو می آيد