دلک ژنده ژنده یی دارم
همچو دیوانگان به حال خویش
سرِ خود خنده خنده یی دارم
اینقدر همرهم رقیب مپیچ
که گریبان کنده یی دارم
سر خود می زنم به طوله ی پا
چه عجب توپ دنده یی دارم
نفس ما را نحیف و زار مبین
عنکبوت گزنده یی دارم
تو نگویی دکان من خالیست
یک دروش و برنده یی دارم
دوش می گفت یار و می نازید
عشقری وار بنده یی دارم