چون سبزه باز از سر کوی تو سرزدم
صدپاره ساختم دل خود را به تیغ عشق
تا شانه ای بزلف تو ای موکمر زدم
امشب ز دست هجر تو این هردو دست را
گاهی به سینه، گاه به رو، گه بسر زدم
گفتم اگرچه راز محبت برای غیر
سر تا بپا به گوش تو بیدادگر زدم
تا سگرت لب تو رسیدست بر لبم
آتش به کارخانهء قند و شکر زدم
دیشب به جای غیر برفتی و من ز رشک
ناخن شیر تا به سحر در جگر زدم
مرغ دلم به آتش شوقت کباب شد
از بسکه در هوای وصال تو پر زدم
مقصود من ز شام غریبان روا نشد
دست طمع به دامن فیض سحر زدم
امشب تمام شب بخدا ای عزیز من
سر را ز درد هجر به دیوار و در زدم
از بهر جان خلاصی خود نزد مردمان
خود را ز راه و رسم جهان بیخبر زدم
فرهاد وار عشقری در بیستون غم
بر جای تیشه یک دو سه مشتی بسر زدم