همچو آهنگ دلم در کاسهٔ تنبور نيست
گر به نامت شهرۀ عالم شدم از من مرنج
کيست آن عاشق که در روی جهان مشهور نيست
بوی جان می آيد از پيراهن يوسف وشان
آن چنان عطری به مشک و عنبر و کافور نيست
نسبت چين و ختن با کاکلش کردم خطاست
گر ز من آزرده باشد طبع جانان دور نيست
پرسش حالم مکن کز ياد ابروی کسي
ساعتی نبود که دل در زير صد ساطور نيست
کوچه های کاکلت جانا پر از دل گشته است
اينقدر چينی به چينی خانهٔ فنغور نيست
قلب شد از بسکه ديده ديده های مردمان
بر گل روی نکورويان عالم نور نيست
ای قلم امروز هرچيزيکه بنويسی نويس
در سخن سنجی کسی را فرصت سانسور نيست
نيک و بد را با نگاه کم نبينی جان من
خالی از راز حقيقت مغز مار و مور نيست
از کدامين عالم بيرنگ در رنگ آمدي
کانچه در روی تو می بينم به کوه طور نيست
هست سربازان راه عشق بيرون از شمار
بر سر دار وفا تنها سر منصور نيست
هر که را بينی درين دوران به صد غم مبتلاست
زير سقف لاجوردين يک دلی مسرور نيست
دل بدست يار دادم دور افگندش ز ناز
گفت اين آيينهٔ قلبت مرا منظور نيست
از مگويات عشقری بحث و بيان ديگر مکن
تو ميااز جاده بيرون گفتمت دستور نيست