از قيد ريش و شانه و دستار بگذرد
هرکس که پيش ابروی خوبان کند سجود
از کفر و دين و سبحه و زنار بگذرد
بر من جفا و جور مکن بيوفا مباش
کين رنگ و رويت ای گل بيخار بگذرد
آتش فتد به دل چو ز پيش نظر مرا
آن گل پسر به جامهٔٔ گفتار بگذرد
دنبال هر شبی سحری آفريده اند
اين روز بينوايی و ادبار بگذرد
شد خاک عشقری به سر راه انتظار
در آرزوی آنکه مگر يار بگذرد