خود خريدارم شدی سودای من سويت نبود
ساختی واقف مرا از دلربايی های خويش
پيش ازين گشت و گذارم بر سر کويت نبود
ديدۀ من ديد و واديدی بهمراهت نداشت
در خُتن آباد چشمم گرد آهويت نبود
پيش ازين سرگشته بر محراب مسجدها بُدم
التجاگاه دل من طاق ابرويت نبود
از خط ريحان عذار دلفريبت عار داشت
سبزه های نورسيده بر لب جويت نبود
جمع سرپايی خبر می کرديش دلدار من
عشقری گر لايق بزم شب طويت نبود