در دهان خاص و عام افتاده ام
در قطار شاعران عصر خویش
هرزه سنج و بی لگام افتاده ام
تار پیدا کرده ام با کاکلی
چند روزی شد بدام افتاده ام
بینوایی تلخ کرد اوقات من
در غم این صبح و شام افتاده ام
نفس من از بس هلاک خوردنست
چون مگس بین طعام افتاده ام
ای برهمن زاده دستم را بگیر
بگذر از کین رام رام، افتاده ام
پیریم از میکده خارج نمود
بی نصیب از دور جام افتاده ام
پاس کردم گرچه درس عاشقی
با تمامی ناتمام افتاده ام
بین خاک و خون سر راه کسی
کشته ی بی انتقام افتاده ام
برسرم کردند خوبان بزکشی
من بچنگ هرکدام افتاده ام
تیغ جوهردارم اما عشقری
زیر گردون در نیام افتاده ام