حاصل نشد ز وصل تو کامم هزار حيف

حاصل نشد ز وصل تو کامم هزار حيف
بدنام شد به عشق تو نامم هزار حيف
صبحم به درد و داغ فراقت بسر رسيد
روشن نشد ز روی تو شامم هزار حيف
از درد دوريت قلم از دست من فتاد
ننوشته ماند خط و پيامم هزار حيف
ذکر و خيال خشک و تر ديگرم نماند
يکباره سوخت پُخته و خامم هزار حيف
عنقا خطا نخورد ز دام محبتم
ليکن نشد غزال تو رامم هزار حيف
بی قسمتی ببين که از آن لعل آبدار
دشنام شد جواب سلامم هزار حيف
بی بهره از نسيم گلستانم عشقري
در جوش نوبهار ز کامم هزار حيف
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *