چرا چرا به بدی یاد می کنی نامم

چرا چرا به بدی یاد می کنی نامم
نه من مقمر و نی رند و نی می آشامم
گذشت عمر و به دربانت آشنا نشدم
ببین که تا بکجا نا امید و ناکامم
میا بخانه ام ای ساده رو برای خدا
که من به عشق درین کوچه سخت بدنامم
بسوی یار فرستاده ام کبوتر شوق
خدا کند که نویسد جواب پیغامم
چسان هوای رهایی فتد بسر ما را
شد عمرها که نمکخوار حلقهء دامم
بشهر عشق سر چارسوی رسوایی
به رنگ رنگ محبت نمود لیلامم
گداز عشق کشید از سرم هوا و هوس
هزار شکر نمایم که پخته شد خامم
از آنکسان که نکردم هزار تنگه دریغ
نمی دهند کنون یک کسیره وامم
ازین جهت من از آن ماهپاره خرسندم
سلام می دهد هرشام از سر بامم
اگرچه شد به غم آغاز عشقری پامال
به عیش ختم نما ای خدای انجامم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *