منم شارو تو می باشی کبوتر
بود بين من و تو فرق بسيار
که من ابرم تويی خورشيد انور
اگرچه نسبتی با تو ندارم
مگر يک خون بود بين دو پيکر
به ظاهر فرق دارد صورت ما
به باطن جمله می باشد برابر
به چهره هيچکس مانند کس نيست
کشيده اين چنين رسمی مصور
اگر خلقت همه يکرنگ بودي
نمی شد فرق بين سنگ و گوهر
به دنيا هر دمی تبديل رنگ است
ز نيرنگش چرا باشی مکدر؟
به ذلت مانده ام از بيسوادي
نگشتم لايق چوکی و دفتر
مبين سويت که من سويت ببينم
تغافل کن دمی ای شعله پيکر
ز ترميم عشقری صرف نظر کن
نيرزد پوستين تو به استر