تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا

تابکی گردم از آن دلبر خودکام جدا
چند باشم ز وصالش من ناکام جدا
من از آن روز که عاشق به رخ يار شدم
گشته پهلوی من از بستر آرام جدا
تو نکونام و من گمشده رسوای جهان
خوب کردی که شدی از من بدنام جدا
اختياری نبود الفت خال و سرزلف
می برد دل ز کفم دانه جدا، دام جدا
تو چه دانی که چها می کشم از دوری تو
شب جدا، روز جدا، صبح جدا، شام جدا
بی خواصی نبود روغن هر چيز که هست
ليک باشد اثر روغن بادام جدا
حاجی آنست که از راه وفا تا دم مرگ
نشود از تن او جامهٔ احرام جدا
عشقری مُرد و شبی ريزه خوان تو نديد
می رسد با دگران پخته جدا، خام جدا
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *