نخل هوسم خشک شد و از ثمر افتاد
سر تا بقدم سوختم از آتش عشقت
وز طرز خرامت به دل من شرر افتاد
بشکست ادايت بخدا چينی قلبم
هر پارۀ آن بر سر هر رهگذر افتاد
از روز ازل قسمت من بود غريبي
زآنرو به سرم فکر و هوای سفر افتاد
از نيستی خود چه نشانی به تو گويم
عنقا بسراغ دلم از بال و پر افتاد
چون قاصد ديگر نرود جانب يارم
پيغام و سلامم به نسيم سحر افتاد
چندان بدويد عشقری دنبال نکويان
تا از دهنش پارۀ لخت جگر افتاد