مرا اين شيوه اش بر داد و بر بيداد می آرد
نگردد قطع تا روز قيامت آمد و رفتم
پس از مردن به کويت خاک من را باد می آرد
به کار بيستون شيرين مده تکليف خسرو را
که تاب و طاقت اين تيشه را فرهاد می آرد
جفاجويی که يک ساعت نمی گردد فراموشم
خدا داند مرا هم گاهگاهی ياد می آرد؟
بناشد اختياری ای عزيزان نالهء زارم
مرا بيتابی دل بر سر فرياد می آرد