اینقدر پر نشئه و مست از شراب کیستم
مایل قتلم کدامین تیغ ابرو گشته است
همچو برگ بید لرزان از عتاب کیستم
شش جهت بر دیده ام آیینه بندان می خورد
اینقدر حیران حسن بی نقاب کیستم
نی به دیرم راه باشد نی به طوف کعبه ام
کافر زناردار بی کتاب کیستم
اینقدر ما را مترسان واعظ از روز شمار
صفر بی تعدادم، آندم در حساب کیستم
همچو مجنون بی سر و پا می دوم در کوچه ها
کس نمی پرسد که آخر همرکاب کیستم
این غزلهای لطیف و گرم گر الهام نیست
این چنین من شاعر حاضرجواب کیستم
بوی جان می آید امشب در مشامم عشقری
باز در یاد رخ برگ گلاب کیستم