اسرار زندگی به کسی آشکار نيست
هستی غريق و ليک نباشی تو نا اميد
بحر هر قدر وسيع بود بی کنار نيست
تحقيق دان که ذات خداوند برحق است
ای فلسفی دلايل بسيار کار نيست
اثبات ذات حق ز صفاتش عيان بود
صنعش نگر به چشم تو آخر غبار نيست
در شش جهت به حديکه ديد تو می رسد
خالی ز نور مظهر پروردگار نيست
از احوالی خويش يکی را دو ديدۀ
بيرنگ شو که رنگ خزان و بهار نيست
وحدت بود که کثرت ازو گل نموده است
نبود اگر مواد وجود شرار نيست
اقرار بهتر است، ز انکار درگذر
چون ذرۀ عقايد تو در شمار نيست
با مهر و ماه و کوکب رخشان مزين است
اين سقف باشکوه ز دود و بخار نيست
ای عشقری خسی سخن از روی آب زن
اسرار عمق بحر ترا اقتدار نيست