به عيدم از تو افغان می کنم يار
خيالت را درين روز مبارک
ميان ديده مهمان می کنم يار
دلم از درد و داغت لاله زار است
اتاق خود چراغان می کنم يار
پس زانوی نوميدی نشسته
تماشای گريبان می کنم يار
به هجران تو ای يوسف وش من
صبر چون پير کنعان می کنم يار
اگر چه پيش رو دارم خطرها
سپرد خود به قرآن می کنم يار
چو در عيد صيام عيدی نکردي
صوافت عيد قربان می کنم يار
کسی نگرفت مزدورم به کابل
سفر با ملک ايران می کنم يار
سرم گرچه ز دست تو شکسته
به پای غير تاوان می کنم يار
اگر راهم دهی روزی به باغت
پر گل جيب و دامان می کنم يار
عيادت گر نمايی عشقری را
قدای مقدمت جان می کنم يار