زيبنده تر بود به تنت پيرهن سفيد
روزی عيادتم ننمودی هزار حيف
در راه انتظار تو شد چشم من سفيد
دعوای بی سند به تو دارم مگر چه سود
تا روز حشر هم نشود اين سخن سفيد
از روی بنده پروری ای بت ترحمي
کز غم شدست موی سر برهمن سفيد
از برق کاکل تو چه آتش به چين فتاد
چون شير گشته نافهٔٔ مشک ختن سفيد
ياقوت را به لعل لبت نيست نسبتي
از شرم گشته است عقيق يمن سفيد
نبود ازين کشاکشت ای عشقری نجات
تا هستی ترا ننمايد کفن سفيد