يک دو روزی بزم نازت خالی از اغيار بود
از چه رو نگذاشتی ما را برای چشم زخم
شاخ خشکی در گلستان تو هم در کار بود
شمع سان داغم ازين حسرت که من نشناختم
آنکه ديشب حلقه ميزد بر در ما يار بود
داده ام دل با تو ای دلبر به اميد وفا
ورنه در روی جهان روی نکو بسيار بود
چشم ما از احولی محروم روی يار ماند
ورنه دنيا هم سراپا عالم ديدار بود
عشقری مرد و سر خاکش نرفتی ای دريغ
سالها در آرزوی مقدمت بسيار بود