گرچه شيرينتر در آن گلزار عناب لب است
رفته از يادم خدا می داند ايام صحت
سالها شد از فراق يار در جانم تب است
ای که در مکتوب خود جويای حالم گشتهٔ
روز روشن در نگاهم بی گل رويت شب است
صندلی رنگی چو در يک صندلی با من بود
امشب اين ويرانهٔ من رشک باغ کوکب است
کار امروز جهان را خالی از حکمت مگير
هرچه آيد در نظر چون ماه چاه نخشب است
در ديار بی کسی از بينواييها منال
بيوقاريهای مجنون محبت منصب است
با کدامين گلرخی آيا سر و کارش بود
وقت و ناوقت عشقری اِستاده پيش مکتب است