بگذار تو کُنج و کاو، فهميدنش آسان نيست
اين درد محبت را با ديدۀ کم منگر
زهر است عزيز من، نوشيدنش آسان نيست
باغ است ز داغ دل اين سينهٔ مجروحم
بگذار برو جانا گلچيدنش آسان نيست
دل باطن خاصانست يک چهرۀ پوشيده
هرکس نتواند ديد چون ديدنش آسان نيست
در اصل و نسب هرچند دهقان پسری باشي
تحميست محبت را کاريدنش آسان نيست
با آنکه نگار من بسيار هنرمند است
اما چه توان کردن رقصيدنش آسان نيست
بر دور سرت جانا دستار خلافت را
بگذار چه می پيچي؟ پيچيدنش آسان نيست
باشد به وقار خود چون کوه نگار من
سنگين و به تمکينست، جنبيدنش آسان نيست
بستان سحر دارد چون شير تباشيري
گفتم خبرت کردم، دوشيدنش آسان نيست
گر راهنمای ما لغزد همه می لغزند
حامی چو خداوند است، لغزيدنش آسان نيست
يک نکتهٔ اهل دل صد چند همين دنياست
در ظرف نمی گنجد، گنجيدنش آسان نيست
در بين قبا خاصان پوشيده و پنهانند
با کوشش و پاليدن، پاليدنش آسان نيست
در سينه دلی دارم کز توپ گريزش نيست
او را چه بترساني؟ ترسيدنش آسان نيست